مثل ماه روشن...

مثل ماه مغرور...

3و4روهمیشه خودم به کار میبرم 2و6رو مامان وبابام!!!!

[ دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:50 ] [ setayesh ]

[ ]

  اگه یه روز تو خیابون خودتو ببینی چی بهش میگی؟؟

[ دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:43 ] [ setayesh ]

[ ]

[ پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,

] [ 18:14 ] [ setayesh ]

[ ]

ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﺰﺍﺭﯾﻦ ... ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻮﻣﻬﺎ ... ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ 22 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻓﯿﺴﺒﻮﮐﺶ ﮐﻪ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﺵ , ﺑﻪ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯿﺸﻪ, ﻭﺷﺐ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﺮﻥ . ﻭﻟﯽ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻧﻪ ... ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﻭﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻧﻮ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﭘﻼﮎ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪﻥ ﯾه ﺪﻓﻌﻪ ﺟﻔﺘﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ؛ﻭ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻥ . ﯾﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻐﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﻠﯿﺲ ﻋﻠﺖ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ : ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﮐﻠﯿﭙﺴﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﮐﻞ ﺑﺮﻕ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ...!عمه هم ندارم

 

   

[ چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:20 ] [ setayesh ]

[ ]

سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم

شایدم نشناختی، منم غضنفر

آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟

امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت میآید؟

ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟

خیلی خنگی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت میکردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت

و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاقه به طرف من آمدی.

خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم.

از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم.

اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم.

یک قاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم “عشقم” هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم.

اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به قاب نگاه میکرد،

دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟

راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم

و تو هم هی میگی “مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد” من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!!

منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مگه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟

ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟

ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بگیر!

یه روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم،

راستی کلهٔ بابات مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بگو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه!

چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فکر بد نکن!

دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی گیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد.

درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی.

راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ،

بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر!

خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول میگشتم...

 

امضا /(@)\ غضنفرجان

[ چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:15 ] [ setayesh ]

[ ]

دنيـــاي دخترانـــــه مـن نـــه بــا شمـــع نــه بــا عروســـک معنــا پيــدا نميکــند

و نــه بـا اشــک و افســـون...امــا تمــام اينهــا را در بــر ميگـــيرد....


مــن نـه ضعيفـــم نــه نــاتــوان...


چـــرا که خداونـــــد مـرا بــــدون خشــونت افریـــده...


اشــک ريختــن ضعـــف مــن نيســـت قـــدرت روح مــن اســــت...


اشـــک نميريــزم تــا توجهـــي را جــلب کنــــم....

  
بـا اشکــم روحـــم را ميشويــــم...

 

 

 

 

[ جمعه 5 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:33 ] [ setayesh ]

[ ]

[ پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,

] [ 17:18 ] [ setayesh ]

[ ]

 

خودم...هیچ کدوم از اون موقعیت فرار میکنم بعدشم میشینم دعا میکنم که دیگه خدا منو تو همچین دوراهی های سختی قرار نده!!...

[ چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:,

] [ 13:14 ] [ setayesh ]

[ ]